کتابداران فردا2

روزانه های یک کتابدار.

تبلیغات تبلیغات

این هم سهم من از نمایشگاه

در مجموع در این فرهنگی ترین رویداد در کشور، 2 ساعت حاضر بودم. یک ساعتش را به ضرب و ضورب یکی از رفقا در یک نشست رفتم که به حول و قوه الهی تبلیغی درباره اش نشده بود و 4 سخنران بودیم و صندلی های خالی مخاطبان! از یک ساعت هم فقط 5 دقیقه صحبت به من رسید و بعدش مسئول سالن مربوط آنچنان بال بال می زد که وقت تمام شده که بعید نبود بیاید میکرفون را از جلوی ما بردارد و صندلی هایمان را بکشد! این نشستک یعنی نشست کوچک که تمام شد خودم را جمع و جور کردم و بعد از یک چرخ
ادامه مطلب

بعضی روزها، روزهای ما نیست

بعضی روزها روزهای ما نیست. مثل امروز که سرحال نیستم. سردرد دارم و حوصله هیچکس را ندارم. در اتاق را بستم و گفتم جز موارد مهم کسی را راه ندهد و هیچ تلفنی هم وصل نشود. حال خوشی نداشتم. دلم از چیزی گرفته که خودم هم نمیدانم. امروز روز من نیست. درست است که صبح روزهای شنبه آفتاب یک جور دیگر است ولی انگار برای من نیست. راستی ملیکا جان هم امروز امتحان ریاضی داشت و نگران بود. هر چند تمرین زیاد کرده بود ولی ضریب دقتش کم هست در این زمینه.
ادامه مطلب

تفاوت نسل ها

دانشجو بودیم از خدایمان بود استاد نظری به ما بیفکند و بگوید این کتاب و این شما. ترجمه اش با شما و انتشارش با من. فقط یک نکته بگویم! شاید اسمتان روی کتاب نیاید و در مقدمه از شما تشکر کنم. ما هم با خوشحالی و از فرط هیجان می پذیرفتیم و ساعت ها ترجمه می کردیم و حتی بعد از انتشار کتاب بدون نام ما و فقط با ذکر اسممان در مقدمه، از شادی در پوست خود نمی گنجیدیم. میگفتیم چیزی یاد گرفتیم و همین ما را بس. اما...اوضاع را ببین.
ادامه مطلب

اینکه می گویم...

اینکه میگویم شبیه یک روباه هستی دلیلش این است که واقعاً شبیه یک روباه هستی و هم ویژگی های یک روباه مکار را داری! بگذریم. شنبه ای پر کار تمام شد. مثل همیشه شنبه ها کارش یک جور دیگر است. از جلسه شورای دانشکده بگیرید تا مراجعانی که مرتب می آمدند و باید با حوصله پاسخشان می دادم. دانشجویی راجع به رویاپرداری آکادمیک صحبت کرد که به نظرم خیلی جالب بود. یکی از همکاران نشان دانشگاه را می خواست که تماس گرفتم برایش آوردند.
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها